جلبکان را، جلبکان را بیارید!
نگونسار شیخ ما، شورالمساکین بگفت، اعظم اعاظمِ بلادالسالکین.
در حال، هفت تن بیاوردند، شیهه کنان و جامه دران و همه در انکار که نه ایم
جلبک و چند و چون بسیار بشد به شور مشاوران خاص حضرت شور. بگفت: دِ یالّا
دِ. هان بگفتند. پنج شش هان و اندک هانکانی نیوش بگشت از پس و پیش و
جماعت به سکوت غرقه...
بود. دِ یالّا دِ. و جماعت غرقه بود. دِ یالّا دِ بگفت و هفت چرخ جاودانه
بزد. بشد به نیل و هزار تشت آب بریخت بر جماعت. شماره ی شگفتی خلق از
مقیاس برون بشد.
نگاهبانان هروله بکردند جامه به زمین کشان و گل و لای بر سر و جان که لا
والله که ز ولای شیخ نگونسار خویش بازنگردیم مگر این جماعت هان هان کنان،
تمام، پوست بر درانیم، به جان مش رحیم! و مش رحیم، مقدس مردی مچاله روی
بود از توابع صمغ الصور.
شیخ هفت دعا بکرد و به راه اندر بگشت. نگاهبانان نقل است هفتاد سال پی شیخ
همی شدند و هیچ بانگ نبودی ز هیچ بنی بشر و آوازها برفت و نعره ها بمرد.
به سال هفتاد و یکم ز سالانِ عام القیل، هشت سمور طلوع بکردند از هشت کوهان اطراف،
همه به نور، دلیر و به دندان، وُشمگیر. آنگاه شیخ بر بام غورالنّبات بر شد
که یا جماعت الحمقاء. همه با هم: ها ها. باز بگفت: یا جماعت الحمقاء. باز
نیوشید، همه با هم، ها ها! پس شیخ باز به نیل بگشت و به دلو باز بگشت و
روز از نو، اینک لِتس گُو. لیک آن آب، آن حمقا را زنده بنتوانست کرد بل همه
بمیراند به ذات الریه پلاس سوء تغدیه. ازیرا به هفتاد سال دویدن و اطعمه
نرسیدن به انسان بس ضعف تواند رساند و تو چه دانی که ضعف چیست و من که راوی
روایات راویانم خود در این در مانم، تو که جای خود همی داری. نقل است به
لوح متین لاامکان لتکثیره، و مَن یکثرهُ، مستحقّ الاعدام و استرداد النقدیات
المکتسبه، که از آن آب ذات الریه ساز، هفت گیاه برستند بر شاخان آنان هر
یک هفت قبیله، خوشه کرده و و هریک به یک جای زمین پراکنده در تکاپوی آن
یک سخن شیخ، گریان، که جلبکان را، جلبکان را بیارید...
این بود نقل ابن المتون و همه تفاسیر به داستان فوق در بمانده، که ابن
المتون چه در بیاورده ز خورجینِ خورمندو لاس وگاس و خورمندو لاس وگاس بزرگ
کتیبه ی اهل رتق باشد. همانا اهل رتق رستگاران اند و اهل فتق، خیس باران.
تمّت.
پ.ن:
_____________
اهل فتق مردمان توانا به امر فسق را گویند ، گرچه هیچ فسق نکرده باشند حتی به خیال