سخنی در همه باب

سخنانی پند آموز و بی حاصل

سخنی در همه باب

سخنانی پند آموز و بی حاصل

در کار پرت گویی، راه خطر بپیمای

در کار پرت گویی، راه خطر بپیمای
گویند شیخنا معترف بالله به مقراض مصنوع یابان مشتاق بگشت. این حکایات مندرج است در همه بلاد و هر که این نخوانده پس نخوانده از طبیعیات و الهیات و تفلسف هیچ نداند و بر علم مدنی درازگوش باشد و تاریخ و ژئوپولتتیک وی را ثقیل آید و فن خطابه و شعر و نقد و وقتی گویم هیچ خود در بیاب تا گلو نپارم و چنین علوم مشمارم که ترسم تا هزار خط نبیسم و تو خوانی و از کار و زندگی درمانی.
اما القصه گویند شیخنا معترف بالله به مقراض مصنوع یابان مشتاق بگشت. پس به افریقیه بشد. بگفت مقراض یابانی شما را باشد؟ بگفتند تو را عقل یونانی باشد؟ بگفت مگر چون؟ بگفتند زهر هلائل. بدینجا بندیدی تابلو باشد: به افریقیه خوش بیامدید؟ بگفت هان! بگفتند هان و احلیل یخ بر دهان. این تو حمار را بنوشتند که معنی دریابی. گفت مقراض نداری ترمز که داری یا برادر. گفت ندارم. کنون باشد که مرا قضیب در آن کنون باشد. (به کسر نون نخست)
اما القصه گویند شیخنا معترف بالله به مقراض مصنوع یابان مشتاق تر بگشت. پس بگشت و بگشت تا به بلاد یانکیون برسید. بگفت های یا یانکی! بگفت سلام یا برادر. بگفت مرا بگو که تو را فرنگی ندا بدادم. به اینجا چه کاره ای منصور. مگر تو را حلاجی نبود؟ نکند به پیمانکار بداده ای گشادوش؟ بگفت نه بابا حرف عرفانی بزدیم فقها ما را سیاسی بدانستند بگریختیم تا مگر بدر آییم زان همه واویلا. بگفت مگر عشق وطن در سر نداری؟ بگفتا خواهی از نو شر گذاری؟ بگفت آقا مرا هیچ این سخن نیست. مرا مقراض یابان هست در دل. ندانی آن خریدش را مراحل؟ بگفت خدایا روزی این جای دیگر بنشانده ای. به همان حول و حوش حوالتش ده.
القصه گویند شیخنا معترف بالله به مقراض مصنوع یابان بس مشتاق تر بگشت. روایت است دعای منصور همان و فتادن شیخنا به دیار محمود همان. گفت سلام. اینجا محمودآباد باشد؟ مگر محمود بود به نمازخانه ای چروکیده خفته. برخاست. بگفتا: هان در خدمتیم شیخ. مقراض یابانی خواهی؟ آری، بگفت شیخ. دارم و ندارم، بگفت محمود. شیخنا بگفت:‌معنی چون؟ بگفت: مقراض یابانی مرا هست اما آن مقراض یابانی همی نیاید به نظر به ولله. بگفت: چه گویی هذیان یا هو شبیه به افغان؟ یا یابانی باشد یا نباشد. باشد و نباشد توأمان چیست؟
آیه ها«
محمود به سخن در آمد.
اما محمود به سخن در آمد.
و تو چه دانی که چه سان محمود به سخن در آمد.
و تو ندانی که آن سان که به سخن در آمد چه سخنانی او را بیامد.
و تو کلاً هیچ ندانی.
و من دانم و تو هیچ ندانی.
از آن جمله ندانی که محمود در آن لحظه چه بگفت.
اصلاً تو چه دانی؟
»پایان آیه ها
بگفت محمود اللهم عجّل لولیک الفرج.... و بسیار بگفت.
تا بدینجا در رسید که تا آن منتظَر در نرسیده هیچ چیز اصلش پیدا نشود و از آن جمله مقراض یابانی. چرا که این مقراض که من تو را دهم تدارک دیده گشته و به صنع در آمده بالسّین. اما کما هو همان مقراض یابان است. یعرف بامثالهم. و هم فیها خالدون... و بسیار سخن بگفت که اگر مدیریت جهانی به دست من همی بود مقراض در فیها خالون این غربیان بی هنر بود و هر ایرانی شش فرزند خواهم اجبار به داشتن کردن و همه را ختنه خواهم کردن و آنان را احلیل خوب خواهم آراستن به نبرد غرب و باقی از آن پرت نخواهم کردن بلکه به نسل بعد خواهم هشتن که گر هیچ ندارد لااقل بداند که احلیل خوار این نسل است و این مدیریتی است بس عظیم و شیخ اهل مشا در بیامد که آری محمود من. آری ای معجزه ی من. گر نوح فکر تو را داشتی بسی بیش از هزار فرزند به زهدان زمان درکاشتی و بیا و ببین چه پیمبرزادگان افزون بودندی و هزار احمدی تبار لازم که ایشان را ز ویژه خواری اموال ملت منع کردن و چه خراباتی که آفاق و انفس را در نگرفتی و خاک بر آن ملاجش که چنین عمر بیمایه بکرد و خواست باقی اولیا را یاد کردن که شیخنا گریز بکرد ز محمود آباد. شیخ گوید پرچمی بود محمود آباد را سه رنگ و به زیر سبز بود و برگشتن را نظر بکرد ، آبی بدید و معما لاینحل بنهاد به عزم گریز.
خدایش بیامرزاد.
به راه فرار مجنون بگشت و به هر کجای برسید مقراض یابانی بسیار همی دید و شیخنا دگر به مقراض خواستار نبود و کس علت بندانست.
خدایش بیامرزاد و ما همه محمود آبادیان را.

من نه منم نه من منم . شیخ ! کجا شد وطنم؟
گفت که من چه بی کسم چنین که بی انجمن ام

مرا چه شد آن همه یار ، غرق چنین دوغ و خیار
گفت بیا بیا ببین ، حال و هوای روزگار.

شعر نماند و وزن و هیچ، در خم کار من مپیچ
چیز زده به کار من ، میانه و فقیر و ریچ

گفت چرا چنین خری؟ بار مرا تو می بری؟
گفتم از این خر شدنم ننگ بر این بی بصری

حال بیا که آبکی بهر خدای خود زنی
آن که سبو سازد و باز بشکندش یواشکی

خاصه به مقراض یقین ، باز مبُر تو چاره ای
زان که بریدن رجا ، سازدت هیچ کاره ای

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد