سخنی در همه باب

سخنانی پند آموز و بی حاصل

سخنی در همه باب

سخنانی پند آموز و بی حاصل

طیبات دماغ اندر خرده مؤمن گری

 

حکایت ششم 

 

طیبات دماغ اندر  خرده مؤمن گری  

 "شغول ، شغول ، یا تریز و یا ترزول ، ... الملایین ، والحواس الملامین ، نون ، نون ... یا ترکیب الخپول"
_نشان به نشانِ ابن ابی امیرعبید رسلواتی ، به کنیه ی امیر پرکاشن ، صاحب جن نامه ی اعلاء

چنین نقل است که شیخنا ترزول به راه اندر از بادیات کل کبوت نظاره به رند عالم سوزی بکرد تشعل نام. مریدان را هیمنه بگرفت که یا لیتنی کنت تراباً . تشعل بگفت: چیست نظاره ؟ چیست نظاره ؟ نظر به ناظر خویش گردانید. همی گرداندند ، همی گرداندند ، همی گرداندند . گیجه سر بگشتند . بخوردند به دماغ بر ارض . یا لیتنی کنت تراباً. ترزول هشت نکته بگفت. تشعل مرید بگشت. سر بگردانید ، سر بگردانید ، سر بگردانید. قی بکرد. یا لیتنی کنت تراباً. پس ترزول بدوید. مریدان چکمه بسابیدند و بنای سگ تاخت بنهادند. تشعل هم. مگر ابن ابی امیر عبید رسلواتی بدیدشان. بسیار بگریست و دعای جن نامه به نام اینان زرنبوت بساخت. و زرنبوت متاع جن نامه نویسان باشد. و تو چه دانی که زرنبوت چیست. و من چه دانم که جن نامه چیست. آنقدر دانم که خطی از این و آن فراهم کنم و به مجازنامه دربنگارم. شاید که مرا و شما را فهمی فزون گردد. گرچه هیچ ندانیم. لیک نبشتن به که ننبشتن. چوپان به از گوسپند . الاغ هم این داند. پس چرا ما چنین واپس گشته گانیم. (چنین گفت روشنفکرنمای جهان پس رفته ، در همه حال)
بدوید. بدویدند. بدوید . بدویدند. نعره بر نائره گان در بینداخت. بینداختند. صد بادیه پیمود . اندر خم کوچه گان در بماندند. شیخشان ترزول را گم بکردند. یا لیتنی کنت تراباً.
چنین گشت تا حکایات ترزول بدین جای خاتمه بیافت و ما را هیچ ز ترزول خبر بنماند. یا لیتنی کنت تراباً.

هزاره ای برفت... سالیان بر سالیان برفت. بگفتند ترزول چنین بود و چنان گفت. چنین کرد به اینجای. چنین رفت بدانجای. اما ای خلایق . سخنان ترزول آویزه ی گوش گردانید. خوب باشید. خوب. به هم مهربانی کنید. همسایه را نیکویی کنید. کذا و کذا ...

نقل است که شیخنا ترمال ، روزی به ترزولی آیینی بگفتم : چه پاک مردی تو! بگفت ترزولی ام. بگفت نیک است و این را معنا چه باشد؟ بگفت یعنی که گر ترزول نبود عالم را انحراف همی گرفت . بگفت انحراف چه باشد؟ بگفت همین ددمنشی. نامردمی. بگفت گر این باشد که هم اینک عالم را انحراف ببلعیده است و من گویم تو پاک مردی مرا چه کار به انحراف عالمیان باشد. بگفت : نیک است. گر ترزول نبود من چگونه دانستمی که منحرف نباید بود؟ بگفت من نه ترزولی ام نه ترزول دانم. منحرف هم نیم. بگفت لاشک تو را ترزولی یی نجات بداد ز انحراف. بگفت چه گویی مرد عزیز؟ ترزولی که باشد. اصلاً مرا سر مجادله نباشد. خدای خیرت دهاد. بگفت بایست بدانم. تو را هدایت باید . مرم. مرم. شیخنا ترمال را آمپر بچسبید . بگفت رهایم کن. این مرا ابرهدایت است و تورا. گفت لاوالله . بگفت من خود شیخم. بگفت بتر. سفاهت ریزی اذهان مرخلق را. بگفت سفیه تویی و آن ترزول که گویی. گفت تورا دماغ منحرف است یا شیخ. خواهم دوباره به راه راستش آوردن. بگفت بینی را منظور داری یا مغز. بگفت هر دو. بگفت بینی را ارث باعث است و مغز را جد و جهد عالمانه. بگفت دماغت بسوزانم تا در خاکسترش نوری بنشیند و رحمت هدایت بر تو باد. گفت اصلاً بفرما . بفرمود. بگفت اینان که گفتی همه دانند. که مهربان باشید و خوب باشید و کذا و کذا . بگفت پس مؤمن گشتی؟ بگفت به که؟ بگفت به ترزول. بگفت یا لیتنی کنت تراباً. چه ربط باشد. بگفت مغزم بسپوختی . این بسی هدایت زمان نهادم. هیچ نخواهی دانست. کنون که در گوشت نرود دانم به کجایت کنم. شیخ بگریخت. بگرفتش . سخت آلت بزد. شیخ آلت خورده را هیچ مرید نبود. پس شیخ به واقع ترمال بگشت.
پند:
مؤمنان را هیچ مگویید . نه نیک . نه بد.
دلیل:
اینان شیرگاوموش باشند. نخست شیرند به زور گویند . گر شد ، شد. نشد گاو شوند تا تو را مخ بطرقد. گر اثر نکرد تو را سخن بپذیرند. اما موش گردند و در بنیان سرایت اوفتند و تا نیک به گند و روزن نیالایند ، نیاسایند.