سخنی در همه باب

سخنانی پند آموز و بی حاصل

سخنی در همه باب

سخنانی پند آموز و بی حاصل

جام جهانی٬ اختاپوس و مولانا بنقلوس

در احوالات شیخنا بنقلوس بن زبر صخوشی نقل همی کرده‌اند کهنه‌شغالان عرصه‌ی تقریر، منقولاتی چنان دامنه‌دراز که مولانا شنبل البشکور همی‌گوید مرا ریش همی بسوخت صورت گداز. زان جمله به سیاهه‌ی ابن بنیدی بیامده‌است ذکر اوی که حلول وی در جان اختاپوس به بازیان لگدرو بین‌الامم، سنه‌ی دوهزار سال و ده سال بیش، هزار آتش در خرمن فلاسفه و منطقیون بر همی خواهد افروخت. شاعر گفت: پای استدلالیون چوبین بود/ پای چوبین سخت بی تمکین بود.
پلت بن مارادونیه از بانیان امر سخیف لگدرو چنین به شرح خویش در بیاورده که در اقصای غرب، ملل جمع همی شوند و یکی سبک کره را لگد همی زنند پر بسیار و روند به دنبال همان در دو دسته. حال آن برو و این برو تا که باشد که افزون تر لگد حوالت دارد و اینان را هر دسته توریانی دوخته بر چارچوب فلزی بود که یکی محافظت همی کند و گر کره با لگد چنان در پرد که درون توری هر دسته بگردد آن دسته خوار و خفیف بگردد مگر آن دسته ی دگر نیز چنین کند. مخلص آن که غایت خفت بر آن دسته ماند که کره افزون تر تورش ببوسد. پس این دو دسته چونان قلادیاتوران به عرصه درآیند و نادانان در چارسوی، اینان را هورا کشند تا که خفیف گردد و که به فیروزی دست برفرازد. پس هر امتی را دسته ای باشد و تنها یک امت قهرمان بگردد. چنین لهو و لعب مردمان آن سالیان آتی را سخت بفریبد و تو چه دانی که فریب چیست؟
بنیدی همی یاد آورد از محضر شیخنا بنقلوس که به آن سنه مردمان را ادعای عقل ماتحت خر بدرد و آلت وال بیفرازد(و تو چه دانی که آلت وال چه باشد؟ و تو چه دانی که به هر انزال چند قالون بریزد؟) پس مولانا بنقلوس از مرده ریگ هزار ساله بربخیزد و در بطن حیوان شود چنان احوال امت بروس (نقل به محتوا: آلمانیه) زودگویی کند که دهان همه وا بماند( و تو چه دانی که دهان باز ماندن چه باشد؟ الذین دهانهم یگشدون. یعنی آنان آنان اند که دهان آنان گشاده بنهاده بفرمودیم. )

اوخه تاپوس به ما زد تو بگو ما چه کنیم؟
عقل بی پرده از آلت به زنا را چه کنیم؟

شیخ عرفان تویی و عقل در این حالت فاک
تو بگو شیخ چنین چوب و چنین پا چه کنیم؟